کلوچه
میدونی کجای کلوچه حال میده؟
اونجاش که انگشتتو می کنی تو دهنت
بعد از دور لثه ات کلوچه رو میکشی بیرون
دوباره می کنی تو دهنت! :/
Lake Of Dreams...
میدونی کجای کلوچه حال میده؟
اونجاش که انگشتتو می کنی تو دهنت
بعد از دور لثه ات کلوچه رو میکشی بیرون
دوباره می کنی تو دهنت! :/
ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ…
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ…
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ۸ ﺻﺒﺢ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﻱ ﻭ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺷﺪﻩ ۸ ﻭ ﺭﺑﻊ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ :
ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻮﻡ !
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻣﺸﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﻲ،
ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ۱۰ ﺷﺪﻩ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻢ .
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ…
ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﺪ!
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺧﻄﻲ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﺩ ﻭ …
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ .
ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﻱ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺍﺳﺖ!
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ .
ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺗﺎﺳﻒ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ .
ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮﯼ ﺩﺍﺩ ﻧﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﮐﺮﺩ .
ﭘﺲ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﭙﺬﯾﺮ .
زندگی همواره زیبایی خود را داراست
گاه تنها نیازمان، تغییر زاویه ی دید است …
شجاعت همیشه فریاد زدن نیست،
گاهی صدای آرامیست که در انتهای روز می گوید:
فردا دوباره تلاش خواهم کرد.
سلام دوستان همانطور که میدانید جدیدا سری تازه ای از مطالب طنز در صفحات مجازی
رواج پیدا کرده، به این صورت که اشخاص مختلف چیزی مینویسند و در آخر آن اضافه میکنند:
"الکی،مثلاً من....هستم"
اما ریشه ی این جوک ها کجاست؟
چندی است که در پنتاگون،وزات دفاع ایالات متحده ی آمریکا جنگ نرم با ایران در دفتری
که به همین منظور بازگشایی شده به طور جدی شروع شده که یکی از بخش های این
دفتر با رصد شبکه های اجتماعی ایران و نفوذ در میان ایرانیان،کنترل بسیاری از پیام های مردم
را به دست گرفته اند. پیام های (الکی،مثلاً من)نیز اقدامی است که به تازگی جهت اطمینان از
حضور موثر خود در میان ایرانیان توسط عوامل آمریکایی انجام شده است.
هدف از این کار مطمئن شدن از موثر بودن پیام های خودشان است تا زمانی که پیام های
ضد انقلابی شان را رواج خواهند داد مطمئن باشند که پیام هایشان به سرعت رواج خواهد یافت.
بیایید با کپی نکردن این پیام ها،
جلوی نشرشان که نوعی تقلید نا آگاهانه است را بگیریم.
الکی مثلا من کارشناس جنگ نرمم!:|||
پسرعموم تعریف می کرد:
یادش بخیر با رفیقا پارسال داشتیم میرفتیم شمال بین راه یه سر رفتیم جمکران,
یه ویلچر یه گوشه افتاده بود کرممون گرفت بشینیم رو ویلچر,
همینطور که مسخره بازی در میاوردیم رفتیم سمت مسجد,
چشمتون روز بد نبینه بعد از 5 دقیقه رازو نیاز من حواسم نبود کجام از روی ویلچر بلند شدم برم پیش بقیه!
که دیدم ملت یجوری نگام میکنن یه نگاه به خودم انداختم یه نگاه به ویلچر!
تازه فهمیدم چه غلطی کردم نامردا امون ندادن در برم فقط التماس میکردم با شلوارم کاری نداشته باشن,
(فکر کرده بودن شفا گرفتم) پیرهنمو تکه تکه کردن, آخرش طوری شد که با ویلچر تا هتل رفتیم :|
همان آب جوشی که سیب زمینی را نرم می کند،
تخم مرغ را، سفت می کند!
مهم نیست چه شرایطی پیرامون شماست.
مهم این است که درون خود چه داری!
از یه جایی به بعد میری جلو آینه
میزنی رو شونه های خودت میگی:
ایشاالله ترم بعد :/