گفت : بعدِ اینکه جنگ تموم بشه
لنین گراد رو ترک می کنم و
میرم خونه ی ییلاقی پدربزرگم توو هامبورگ.
گفتم : جنگ که هنوز تموم نشده؟
گفت : بالاخره که تموم میشه!
گفتم : اگه تموم بشه واقعا میری؟
گفت : آره. تو میخوای چیکار کنی؟
گفتم : هیچی. من همینجا میمونم و
تا آخر عمر با خودم میگم
که ای کاش، هیچوقت جنگ تموم نمی شد.
بابک_زمانی
لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد
(صد روایت کوتاه برای نمُردن)