در بدترين روز ها اميدوار باش زيرا زيباترين باران ها از سياهترين ابرهاست!
آن روز ماني شست و شو صبح خيلي زود از خواب بيدار شد.
يك دنيا كار داشت. يك دنيا شست و شو داشت.
بايد تا شب همه ي كار هايش را مي كرد.
شب عيد مي شد. بهار مي شد. عمو نوروز مي آمد.
ماني شست و شو چارقدش را زير گلويش گره زد، رختخوابش را جمع كرد،
آمد كنار حوض، رختخوابش را انداخت توي طشت.
چنگ و چنگ و چنگ رختخوابش را شست.
بعد قالي كرمان را شست.
چراغ ايوان را شست.
آينه و شمعدان را شست.
اتاق را شست. تاقچه را شست.
حياط را شست، باغچه را شست.
دوستاي خوبم براي خواندن ادامه ي داستان به ادامه مطلب مراجعه كنيد.