نامه ي يك پسر خوب به پدر خود!!
پدر در حال ردشدن از كنار اتاق خواب پسرش بود با تعجب ديد كه تخت خواب كاملا مرتب
و همه چيز جمع و جور شده. يك پاكت هم روي بالش گذاشته و رويش نوشته شده بود
«پدر»با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاكت رو باز كرد وبا دستان لرزان نامه رو خوند ...
پدر عزيزم با اندوه وافسوس فراوان برايت
مينويسم.
من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار كنم چون مي خواستم
جلوي يك رويارويي با مادر و تو رو بگيرم.
من احساسات واقعي را با stacyپيدا كردم.او واقعا معركه است اما مي دونستم
تو اون رو نخواهي پذيرفت به خاطر تيزبيني هاش، خالكوبي هاش ،
لباس هاي تنگ و موتور سواريش و و به خاطر اينكه سنش از من خيلي
بيشتره stacyبه من گفت كه ما مي تونيم شاد و خوشبخت باشيم.
اون يك تريلي توي جنگل داره و كلي هيزم براي تمام زمستون.ما يك رؤياي
مشترك داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه.
stacyچشمان من رو به روي حقيقت باز كرد كه ماريجوانا واقعا
به كسي صدمه نمي زند ،ما اون رو براي خودمون مي كاريم.
در ضمن دعا مي كنيم كه علم بتونه درماني براي ايدز پيدا كنه ،
و stacy بهتر بشه ، اون لياقتشو داره !!
نگران نشو پدر ، من 15 سالمه و مي دونم چطور از خودم مراقبت كنم.
يك روز ،مطمئنم كه براي ديدارتون برگرديم؛
اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.
باعشق،پسرت
john
----------------------------------------------------------------------------------------------
پاورقي:
پدر،هيچكدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم،تو خونه ي تامي.
فقط مي خواستم بهت يادآوري كنم كه در دنيا چيز هاي بدتري هم هست
نسبت به كارنامه ي مدرسه كه روي ميزمه.
دوستت دارم!
هر وقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.