زندگي زشت...
ميگن زندگي زيباست....
بعضي وقتا فكر مي كنم چه راست ميگن...
رودخونه....پر هياهو با صداي شرشرش.....
سرد...... زلال..... پاك.....روان.....
آب بارون.....خيس.....قطره قطره..... بوي خاك.....
عاشق رنگم.....
رنگ بنفش .....با همه غمي كه تو شيطنت هاشه....
رنگ سفيد با بي آلايشيش....
سياه با آرامش و يكنواختي بي دغدغه اش......
طوسي .... با ريا...دو دلي....دو رنگي دلكشش......
آبي....سبز...رنگ طبيعت ......
زرد ...قرمز... و يه دنيا گرما...... عاشق نورم...... با همه بازيهاش.... عاشق تاريكي ام با همه آرامش و دلتنگيش......تنهاييش..... پس چرا زندگي زيبا نيست؟؟ اينهمه آب...اينهمه رنگ..... اينهمه نور.... اينهمه تاريكي..... و من باز بي لذت! زندگي......لذت.... چه قشنگه درك لذت زندگي.... به شرطي كه هيچوقت از دستش ندي..... وقتي قدرت درك اين لذت كمرنگ شه.....زندگي بي رحم ميشه..... دوست داشتني ها بيرنگ ميشن....ميرن... همه ميرن و تو مي موني يه زندگي بي لذت..... تا ميتوني نذار برن..... رفتني ها بر نمي گردن..... حتي وقتي برگردن ديگه همون لذت رو ندارن.... دلم براي اون روزا تنگه.... خيلي تنگ....